حکایات مدیریتی

اگرهر کس به اندازه فهمش سخن می گفت


 عبارات من نمی‌دانم، من اطلاع ندارم، من به اندازه کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، من باید سئوال کنم، من باید فکر کنم، من شک دارم، من در این باره مطالعه نکرده‌ام، من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم، من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم، اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم، فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر می‌دهم، هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود.
 در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمی‌دانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می‌شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد.. یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی‌ آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است.
 اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی‌توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است.
عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورد.
 در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد. ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد. سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است. در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم

حکایات مدیریتی

عادات کاری مثبت در افراد موفق

افراد موفق عادت‌های کاری مثبت زیادی دارند. در هر زمینه کاری، عشق به کار افراد را به هم متصل کرده و موجب شادی همه می‌شود. بااینکه بعضی ‌اوقات، جسم ضعیف است، اما روح همچنان مشتاق است. یادتان باشد که بدن سالم و عقل هوشیار سرمایه‌هایی عالی هستند. اگر تحت فشار و استرس زیادی هستید، سعی کنید کمی استراحت کنید تا انرژیتان دوباره برگردد. فردا روز دیگری است.

این راهکارها را امتحان کنید:

 1. برنامه بریزید.

یک تقویم سررسید برای خود داشته باشید و برای خودتان روی آن برنامه‌ریزی کنید. کارهایی را که از صبح تا شب می‌خواهید انجام دهید را در صفحه مخصوص هر روز یادداشت کنید. کنار آنهایی که انجام می‌شوند یک تیک بزنید.

 2. کمی بیشتر تلاش کنید.

انگیزه اهمیت زیادی دارد. اگر برای 8 ساعت کار کردن در محل‌کار به شما حقوق می‌دهند، فقط به‌خاطر اینکه حقوق می‌گیرید کار نکنید. بیشتر از آن 8 ساعت کار کنید چون گاهی‌اوقات لازم است. و بعضی‌وقت‌ها لازم است حتی بدون گرفتن حقوق کار کنید.

معمولاً آنهایی که بیشتر از 8 ساعت در روز کار می‌کنند افراد موفقی هستند. این افراد حتی در منزل هم کارهایی برای انجام دادن دارند. کنار کار تحصیل هم می‌کنند و کنار تحصیل کار نیمه‌وقت انجام می‌دهند. اینها می‌توانند ناظر و مدیر باشند.

 3. با شادی و رضایت کار کنید.

دستاوردها زمانی به دست می‌آیند که با روحیه‌ای بشاش کار کنید. شاد بودن را باید از محل کار به خانه و خانواده‌تان هم منتقل کنید.

 4. افرادیکه در محل‌کارتان هستند را دوست بدارید.

از غیبت کردن دوری کنید. به همه احترام بگذارید و مراعات حال همه را در محل‌کار بکنید. همکارانتان را مثل اعضای خانواده‌تان ببینید. با آنها با صداقت و مسئولیت‌پذیری رفتار کنید.

 5. آراسته و سالم باشید.

غذاهای خوب و سالم بخورید. سخاوتمند باشید. محل‌کار را خانه دوم خودتان بدانید. افراد بالادست باید نگران کارمندان باشند. همه کارمندان باید بهداشت را به طور کامل رعایت کرده و ظاهری آراسته داشته باشند.

 6. به جایی که در آن کار می‌کنید وفادار باشید اما شکایات خود را مطرح کنید.

کارمندان یک اداره یا شرکت باید به هم و به جایی که در آن کار می‌کنند وفادار باشند. اگر شکایتی دارند، آنرا مطرح کرده و راه‌حلی برای آن پیدا کنند. حلسات کاری برای همین منظور تدارک دیده می‌شوند.

 7. از کارمندانتان حمایت کنید و به آنها انگیزه دهید.

جلسات  آزاد برای آنها برپا کنید و آنها را از اخبار و اطلاعات کاری جدید آگاه کنید تا بنای رشد و پیشرفت آنها باشد.

 8. بدانید که پول بعد از خدمت اهمیت دارد. کار خوب ارزشی بسیار بالاتر از حق‌الزحمه آن دارد.

کار خود را به خداوند و دیگران اهداء کنید. محل‌کار شما چه سازمانی دولتی باشد و چه خصوصی، باید سرشار از معنویت باشد.

 9. بخندید و از کار در کنار همکارانتان لذت ببرید.

برای همدیگر دعا کنید. در کنار هم غذا بخورید. در کنار هم کار کنید. بدانید که هر انسانی مخلوقی ارزشمند از خداوند است و استعدادهای زیادی در آنها نهفته است

حکایات مدیریتی

یک مشت شکلات

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.»
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.»
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.»
دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟»
بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟» 
دخترک با خنده ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!»
خیلی از ما آدم بزرگا هم ، حواسمون نیست و فراموش میکنیم که
مشت خدا از مشت آدمها و وابستگی‌های اطرافمون بزرگتره.

حسبناالله ونعم الوکیل نعم المولی ونعم النصیر

خداوند بلند مرتبه مرا کفایت میکند او وکیل و روزی دهنده من است .

حکایات مدیریتی


عالمی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همه، به جز اسحاق، که همیشه با تفسیرهای او مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد. بقیه از اسحاق به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد.

روزی اسحاق درگذشت. در مراسم خاکسپاری، مردم متوجه شدند که مرد عالم به شدت اندوهگین است.

یکی پرسید: «چرا این قدر ناراحتید؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد!»

مرد عالم پاسخ داد: «من برای دوستی که اینک در بهشت است، ناراحت نیستم. من برای خودم ناراحتم. وقتی همه به من احترام می گذاشتند، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم. حالا رفته، شاید از رشد باز بمانم.»

شرح حکایت

افرادی از سازمانتان که به صورت سازنده از شما انتقاد می کنند، نیروهای باارزشی هستند. آنها را از خود طرد نکنید. بلکه این قابلیت آنها را در جهت و مسیر رشد سازمان هدایت کنید و از فکر و توانایی تحلیل آنها، در بررسی مسائل سازمانی استفاده کنید.

حکایات

باغبان قصر حاکم

روزی حاکم شهری دستور داد تا باغبان قصر را در میدان شهر گردن بزنند. وزیر حاکم که مردی خردمند بود پیش حاکم رفت تا علت را جویا شود و جان باغبان بیچاره را نجات دهد.

وزیر پس از انجام تشریفات معمول پرسید: «حاکم به سلامت باد، چه گناهی از این نگون بخت سر زده که چنین عقوبتی بر او رواست؟»

حاکم با نگاهی خشمگین به وزیر گفت: «این نگون بخت که می گویی چند باریست که وقتی دزدان، به قصر دست درازی می کنند و از دیوار باغ راه فرار می جویند، هر چه در پی دزدان می دود بدانها نمی رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشیدیم، ولی به حتم او را عمدی در کار است. تردید ندارم که این باغبان رفیق قافله و شریک دزدان است.»

وزیر از شنیدن این موضوع لبخندی زد و گفت: «نه این مرد باغبان و نه هیچ باغبان دیگری دزدان را دست نتوان یافت. چون او برای حاکم می دود و دزدان برای خود

حاکم از پاسخ وزیر خوشش آمد و از خون باغبان گذشت.

شرح حکایت

اگر کارکنان، سازمان را از خود بدانند (تعلق  سازمانی) علاوه بر انجام تمام و کمال وظایف محوله، از انگیزه های لازم برای پیشبرد اهداف و تعالی سازمان نیز برخوردار خواهند بود.

حکایات مدیریتی

پاهای خارج از کادر

ریچارد زالتمن مانند خیلی از عکاسان پیش از خود، به مناطق مختلف جهان سفر می کرد تا از مردم و فرهنگ و زندگیشان عکس بگیرد.

یک روز صبح که در یکی از روستاهای دورافتاده کشور بوتان قدم می زد تا عکسهایی بگیرد، ناگهان ایده ای به نظرش رسید. او دوربین را در جایی مستقر می کرد و از روستاییان می خواست از آنچه به نظرشان ارجحیت دارد که به دیگران درباره خودشان نشان دهند، عکس بگیرند.

بعد از اینکه زالتمن عکسهای گرفته شده را ظاهر کرد متوجه شد در بیشتر عکسها، پاهای مردم حدوداً از ناحیه مچ به پایین خارج از کادرند و در عکس نیافتاده اند.

زالتمن می گوید: «ابتدا فکر کردم که روستاییان در تنظیم کادر دقت نکرده اند. اما بعداً معلوم شد پابرهنگی نشانه ای از فقر است. اگر چه در آن روستا همه پابرهنه بودند اما مردم روستا می خواستند آن را پنهان کنند؛ پیام مهمی برای گرفتن.»

شرح حکایت

برای شناخت افراد و سازمان ها به انتخابهای آنان توجه دقیق داشته باشید. سازمان و کارکنان آن به عنوان سیستم های پیچیده از خود رفتاری ناشی از انتخابهایشان بروز می دهند که نشانه های دقیقی از ویژگیهای آنان را با خود به همراه دارند. این نشانه ها صرفنظر از اینکه هدف تظاهر یا پنهان کاری داشته باشند خصوصیاتی از رفتار و فرهنگ سازمانی آنها را بیان می کند. در برخی موارد ممکن است افراد و سازمان به هر دلیلی قادر به بیان صحیح و علمی ویژگیهای خود نباشند اما وقتی در موضوعات مختلف برای انتخاب آزاد گذاشته شوند رفتار و انتخابهایی خواهند داشت که به صورت غیرمستقیم بیانگر خصوصیات آنها خواهند بود. برای شناخت افراد و سازمان ها به انتخابهای آنان توجه دقیق داشته باشید و به آنها حق انتخاب دهید.

سنگ هاي بزرگ شما كدامند؟

معلمي با جعبه‌اي در دست وارد كلاس شد و جعبه را روي ميز گذاشت. بدون هيچ كلمه‌اي، يك ظرف شيشه‌اي بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جايي كه ظرف گنجايش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سپس از شاگردان خود پرسيد: آيا اين ظرف پر است؟

همه شاگردان گفتند: بله.

سپس معلم مقداري سنگ‌ريزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ريخت و ظرف را به آرامي تكان داد. سنگ‌ريزه‌ها در بين مناطق باز بين سنگ هاي بزرگ قرار گرفتند. اين كار را تكرار كرد تا ديگر سنگ‌ريزه‌اي جا نشود.

دوباره از شاگردان پرسيد: آيا ظرف پر است؟

شاگردان با تعجب گفتند: بله.

دوباره معلم ظرفي از شن را از داخل جعبه بيرون آورد و داخل ظرف شيشه اي ريخت و ماسه‌ها همه جاهاي خالي را پر كردند.

معلم يكبار ديگر پرسيد: آيا ظرف پر است؟ و شاگردان يكصدا گفتند: بله.

معلم يك بطري آب از داخل جعبه بيرون آورد و روي همه محتويات داخل ظرف شيشه‌اي خالي كرد و گفت: حالا ظرف پر است.

سپس پرسيد: مي‌دانيد مفهوم اين نمايش چيست؟

و گفت: اين شيشه و محتويات آن نمايي از زندگي شماست. اگر سنگ هاي بزرگ را اول نگذاريد، هيچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهيد يافت. سنگهاي بزرگ مهم‌ترين چيزها در زندگي شما هستند؛ خدايتان، خانواده‌تان، فرزندانتان، سلامتي‌تان، دوستانتان و مهم‌ترين علايق‌تان. چيزهايي كه اگر همه چيزهاي ديگر نباشند ولي اين‌ها باقي بمانند، باز زندگي‌تان پاي برجا خواهد بود. به ياد داشته باشيد كه ابتدا اين سنگ ها ي بزرگ را بگذاريد، در غير اين صورت هيچ گاه به آنها دست نخواهيد يافت. اما سنگ‌ريزه‌ها ساير چيزهاي قابل اهميت هستند مثل تحصيل، كار، خانه و ماشين‌. شن‌ها هم ساير چيزها هستند؛ مسايل خيلي ساده.

معلم ادامه داد: اگر با كارهاي كوچك (شن و آب) خود را خسته كنيد، زندگي خود را با كارهاي كوچكي كه اهميت زيادي ندارند پر مي كنيد و هيچ گاه وقت كافي و مفيد براي كارهاي بزرگ و مهم (سنگ هاي بزرگ) نخواهيد داشت. اول سنگ‌هاي بزرگ را در نظر داشته باشيد، چيزهايي كه واقعاً برايتان اهميت دارند.

كلاه فروش و ميمون ها

روزي كلاه فروشي از جنگلي مي گذشت. تصميم گرفت زير درخت مدتي استراحت كند. كلاه ها را كنار گذاشت و خوابيد. وقتي بيدار شد متوجه شد كه كلاه ها نيست. بالاي سرش را نگاه كرد. تعدادي ميمون را ديد كه كلاه ها را برداشته اند.

فكر كرد كه چگونه كلاه ها را پس بگيرد. در حال فكر كردن سرش را خاراند و ديد كه ميمون ها همين كار را كردند. او كلاه را از سرش برداشت و ديد كه ميمون ها هم از او تقليد كردند. به فكرش رسيد كه كلاه خود را روي زمين پرت كند. اين كار را كرد و ديد ميمون ها هم كلاه ها را بطرف زمين پرت كردند. او همه كلاه ها را جمع كرد و روانه شهر شد.

سال هاي بعد نوه او هم كلاه فروش شد. پدربزرگ اين داستان را براي نوه اش را تعريف كرد و تاكيد كرد كه اگر چنين وضعي برايش پيش آمد چگونه برخورد كند. يك روز كه او از همان جنگل گذشت در زير درختي استراحت كرد و همان قضيه برايش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش كرد. ميمون ها هم همان كار را كردند. او كلاهش را برداشت، ميمون ها هم اين كار را كردند. نهايتا كلاهش را بر روي زمين انداخت ولي ميمون ها اين كار را نكردند. يكي از ميمون ها از درخت پايين امد و كلاه را از سرش برداشت و در گوشي محكمي به او زد و گفت: «فكر مي كني فقط تو پدر بزرگ داري.»

تجربه

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سر و کله یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا می‌شود. راننده آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، می‌توانی یکی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظاره مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد.

مرد جوان پاسخ داد: آره، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.

اشتباه

2. اگر آرایشگر اشتباه کند،

یک مدل جدید به کار برده است.

*

*

اگر خیاط اشتباه کند،

مد جدید دوخته است.

*

*

اگر راننده اشتباه کند،

تصادف است پیش می‌آید.

*

*

اگر پزشک اشتباه کند،

همه عمل ها موفق نیستند.

*

*

اگر مهندس اشتباه کند،

یک اقدام و ابتکار جدید به کار بسته است.

*

*

اگر دانشمند اشتباه کند،

یک اختراع جدید است.

*

*

اگر معلم اشتباه کند،

یک نظریه جدید را توضیح داده است.

*

*

اگر رئیسم اشتباه کند،

من اشتباه کرده‌ام!

*

*

اگر من اشتباه کنم،

«اشتباه» کرده‌ام!!!

كارمند تازه وارد

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟»
كارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.

زنگ تفریح

 
مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.» مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»

ماجرای خواندنی هنری فورد و نحوه ثروتمند شدنش

فورد در جولای 1863 در مزرعه ای در دیربرن میشیگان به دنیا آمد. سال های نخست زندگی او در همان مزرعه سپری شد.مثل اغلب کودکان روستایی قرن نوزدهم،اوقات او در مدرسه ای یک کلاسه یا در مزرعه می گذشت. او خیلی زود دریافت که علاقه اش بیش از آنکه متوجه کار روی گاوآهن باشد، به سر در آوردن از شیوه ی کار گاوآهن معطوف است. هنری از همان سنین کودکی به کارهای مکانیکی علاقه نشان می داد و در مقابل از کارهای روزمره مزرعه بی زار بود.

در 1891 فورد به عنوان مهندس در شرکت روشنایی ادیسون مشغول به کار شد. این واقعه باعث شد تا او چشم انداز آینده خود را آگاهانه بر حرفه های صنعتی متمرکز کند و رویای ارابه بدون اسب را در سر بپروراند. بالاخره در سال 1893 هنگامی که فورد به سمت سر مهندس ارتقا یافت، پول و فراغت کافی برای اجرای ایده های خود در رابطه با موتورهای احتراق درونی به دست آورد. این تلاش ها به تکمیل وسیله نقلیه "خودرو" او به نام "Quadricycle" در 1893 منجر گردید. این وسیله، 4 چرخ سیمی ، به چرخ های یک دوچرخه سنگین شباهت داشت و به وسیله یک اهرم شبیه سکان قایق ، رانده می شد. این وسیله فقط در جهت جلو رانده می شد.

بعد از دو بار تلاش ناموفق برای تاسیس یک کمپانی سازنده اتومبیل، بالاخره فورد به همراه 10 نفر مبتکر دیگر از جمله کوزنس و برادران دوج، در 1903 به تاسیس "شرکت موتور فورد" در دیترویت موفق شد. فورد به دلیل اهمیتی که برای تقویت روحیه کارکنان در محیط کار قایل بود، ساعت کار روزانه را کم کرد، دستمزدها را افزایش داد و محیطی بهتر و سالمتر برای کارگران ایجاد نمود.افزایش دستمزدها موجب گردید، کارگران فعال تر و در انجام کار در زمان کوتاهتر توانمندتر شوند.

هیچ کس به اندازه توماس ادیسون برای فورد الهام بخش نبود. در اولین سال های قرن بیستم در یک دیدار اتفاقی در کمپانی ادیسون، او تلاش و پی گیری فورد برای ساخت یک اتومبیل کارآمد و مناسب را تشویق کرد. بعد از موفقیت عظیم در ساخت مدل T ، دو رویاپرداز روستاهای میشیگان، دوست و شریک تجاری شدند. فورد از ادیسون خواست تا یک باطری الکتریکی برای خودرو وی بسازد و برای این کار 1.5 میلیون دلار سرمایه گذاری کرد. به هر حال تا سال 1927 بیش از 15 میلیون دستگاه اتومبیل یعنی تقریبا نیمی از کل تولیدات جهان تا آن هنگام فروخته شده بود.

هنری فورد نمونه بارزی از یک شخصیت کارآفرین است. صنعتگری که با تکیه بر استعدادها و قابلیت های فردی خویش خالق ایده ای جدید و تحول ساز گردید.

فورد رویای ارابه بدون اسب را در مسیر کار و تلاش روزانه آفرید و چون به تحقق ایده خویش ایمان داشت با اختصاص پول و زمان کافی به استقبال مخاطرات آن رفت و بالاخره ایده جدید خود را در قالب کسب و کاری سودآور جامه عمل پوشاند و پدر صنعت آمریکا در قرن بیستم و بنیانگذار تولید انبوه صنعتی در جهان گردید. به نحوی که در سال های پایان دهه دوم قرن بیستم (و در آستانه بحران بزرگ) علاوه بر مدیریت کارخانجات فورد با بیش از صدهزار کارگر، کنترل یک کارخانه لاستیک و رزین، یک ناوگان کشتی، یک راه آهن، 16 معدن زغال سنگ و هزارها جریب جنگل و معدن سنگ آهن در میشیگان و مینی سوتا را در اختیار داشت.

مدیریت ایرانی در شکل نوین

مدیریت ایرانی

یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند. هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند 
هر تیم شامل 8 نفر بود
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود . هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی

نزدیک به هم بودند ، تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود 

بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند 

مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛ برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ، 7 نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان 

...و خب البته در تیم ایران 7 نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن

 

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛ مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند

بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ، درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند 

از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد : 4 نفر به عنوان کاپیتان ، 2 نفر یه عنوان مدیر ، ‌1 نفر به عنوان مدیر ارشد و 1 نفر به عنوان پارو زن (!!!) علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ، حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود

......

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود ...!

بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ، زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .

اما در مقابل از مدیر ارشد و 2 نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ، تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ، پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ، ناکارامدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!) و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ، در نتیجه

  ...تیم ایران این روزها در حال طراحی یک قایق جدید است

کلاغ - خرس - هواپیما - پرروبازی - نکته مدیریتی

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندارمیگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون
خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!

نکته مدیریتی : قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید!!!


تفاوت های مدیریت و مریدیت


انقلاب نئولتيك و دست‌يابي انسان به توانمندي‌ توليد محصول چه از طريق دامداري و چه از طريق كشاورزي نياز به مديريت و برنامه‌ريزي را به شكل فزاينده‌اي محسوس نمود.

بسياري اعتقاد دارند كه انسان فقط موجودي اجتماعي است در حاليكه انسان از كودكي نشان مي‌دهد كه موجودي اجتماعي و اقتصادي است و وقتي شخصيتش شكل مي‌گيرد، سياسي و فرهنگي هم مي‌شود.

اعتقاد نگارنده بر اين است كه كلمات و واژه‌هايي مانند مديريت نامطلوب ، مديريت نا مناسب ، سوء مديريت و ... واژه‌هاي صحيحي نمي‌تواند باشد چرا كه مديريت در معناي واقعي خود مديريت است و اين پديده كه سهمي مهم براي تغيير جهان در هزاره سوم دارد كلمه‌اي واضح و خالص است و هيچ پيشوند و يا پسوندي نمي‌تواند آنرا منفي و يا مثبت‌تر نمايد.

زيرا اين واژه خود تكميل كننده بسيار از رشته‌هاي علمي از جمله مديريت استراتژيك،‌ مديريت بازرگاني، مديريت منابع و ... مي‌باشد.

تقسيم‌بندي مديريت در مسير مراتب عالي است و نمي‌توان آن را در جهت روش‌هاي منفي طبقه‌بندي كرد. بنابراين شايسته است مديريت در دنيا را در وسط يك هرم فرضي قرار داده و زواياي اين هرم را مديريت انديشه‌ها،‌ مديريت آينده‌ها و مديريت نوآوري بدانيم.





مديريت انديشه‌ها شامل جمع‌آوري،‌ اصلاح و بسط انديشه‌هاي مديريتي توسعه گرا مي‌باشد، مديريت انگيزه هادرحوزه دانش و مهارت و قابليت بحث مي‌كند . مديريت نوآوري موضوعاتي مانند مديريت بهره‌وري،مديريت منابع، مديريت توليد، اجرا، نظارت و ارزشيابي را در خود دارد. آنچه غير از اين هرم و زواياي آن عمل شود ،مديريت نيست و فقط جاي حرف دال با حرف رتعويض گرديده و تبديل به مريديت مي‌گردد. فرد مي‌تواند مريد مرئوس خود ، مريد هواي نفس،‌ مريد تفكرات غلط، مدير سهامداران سازمان يا مريد مشتري و مريد... گردد و عملكرد خود را در فضاي مريديت ببرد. اما مديريت در بتن خود قداست واعتبار علمي دارد وعملكرد در اين فضا تما ما" ارزشمند ميباشد.
عملكرد مدير و مريد تفاوت‌هايي دارد كه دراين يادداشت به آن مي‌پردازيم.
- مريد همواره به دنبال عوامل مقصر است حال آنكه مدير به دنبال عناصر موثر است.
- مريد مصلحت‌گرا است و مدير حقيقت‌گراست.
- مريد اهل تجليل است و مدير اهل تحليل است.
- مريد به آموزش گيرندگان توصيه مي‌كند بخوان و بنويس مدير توصيه مي‌كند خوب گوش كن و به زيبايي حرف بزن.
- مريد همواره توضيح مي‌دهد مدير استدلال مي‌كند.
- مريد ديكته مي‌كند مدير انشاء مي‌گويد.
- مريد اهل شايسته‌سواري است مدير اهل شايسته سالاري است.
- مريد به دنبال پول، تجهيزات و نيروي انساني براي پيشرفت است مدير به دنبال دانش و مهارت و نوآوري است.
- مريد اهل وظيفه شناسي است و مدير اهل احساس مسئوليت است.
- مريد تعصب بي‌جا دارد مدير منطق به جا دارد.
- مريد اهل اتهام است و مدير اهل اتحاد است.
- مريد آموزش را دوست دارد و مدير پرورش را مي‌پسندد.
- مريد اهل تحميل است و مدير اهل تدبير است.
- مريد از فرد مي‌ترسد مدير از قانون مي ترسد.
- مريد به دنبال استمداد است و مدير به دنبال استعداد است.
- مريد اعتبار را دوست دارد و مدير اعتقاد را دوست دارد.
- مريد با انتقام آرام مي‌گيرد و مدير با انتقاد ياد مي‌گيرد.
- مريد اهل بحران است مدير به دنبال جبران است.
- مريد همواره به دنبال برائت است و مدير بدنبال برآيند است.
- مريد در انتظار بركت است و مدير آغاز كننده حركت است.
- مريد درون گراست و مدير برون‌گر است.
- مريد بيكار است مدير بيدار است.
- مريد اهل پرده‌دري است و مدير اهل بهره‌وري است.
- مريد به دنبال سكوي پرتاب است و مدير داراي عشق پرواز است.
- مريد پشيمان است و مدير پشتيبان است.
- مدير اهل پوشش خطاهاست مدير اهل كوشش جلوگيري از اشتباهات است.
- مريد بدنبال پيشگويست مدير پيشرو است.
- مريد تأييد مي‌كند مدير تأثير مي‌كند.
- مريد اهل تكثير است مدير اهل تدوين است.
- مريد اهل تجزيه است مدير اهل تجربه است.
- مريد ترتيب را دوست دارد مدير تركيب را دوست دارد.
- مريد اهل تصور است مدير اهل تحول است.
- مريد اهل تظاهر است و مدير داراي تعادل است.
- مريد به دنبال تخمين است و مدير داراي تضمين است.
- مريد تشويش دارد مدير قابليت تشويق دارد.
- مريد مسائل را تعبير مي‌كند مدير پديده‌ها را تفسير مي‌كند.
- مريد اهل تقابل است و مدير اهل تفاهم است.
- مريد عاشق تحريم است و مدير به دنبال تكريم است.
- مريد تمجيد مي‌‌كند و مدير پروژه‌ها را تمرين مي‌كند.
- سهم مريد حسرت است و سهم مدير ثروت است.
- مريد توصيه‌گراست مدير توسعه گراست.
- مريد نيازمند حمايت است مديراهل جسارت است.
- مريد حسابرس است مدير حسابگر است.
- مريد دست بوس است مدير در دسترس است.
- مريد اهل درآمد است مديراهل درآيت است.
- مريد دور (در اینجا منظور از دور، چرخش و دايره است) انديش است مدير دور (در اینجا منظور از دور، افق است) انديش است.
- مريد دهان بين است مدير جهان بين است.
- مريد اهل رابطه است مديراهل ضابطه است.
- مريد رفيق است مدير دقيق است.
- مريد اهل سازگاري است مدير اهل سازندگي است.
- مريد سخنران است مدير سخن‌دان است.
- مريد سربار است مدير سرباز است.
- مريد اهل شفاعت است مدير داراي شجاعت است.
- مريد اهل شهوت است مدير داراي شهرت است.
- مريد عاشق است مدير عاقل است.
- مريد عامل است مدير عالم است.
- مريد غايب است مدير بر مشكلات غالب است.
- مريد اهل غيبت است مدير داراي قيمت است.
- مريد كارگزار است مدير كارگشا است.
- مريد كاسب است مدير كاشف است.
- مريد دچار فرسايش است و مدير توانمند در گشايش است.
- مريد متخلص است و مدير متخصص است.
- مريد متحجر است و مدير متحرك است.
- مريد متعلق است و مدير متعلم است.
- مريد متغير است و مدير متفكر است.
- مريد متقابل است و مدير متمركز است.
- مريد متناوب است و مدير متوازن است.
- مريد متوقع است و مدير متواضع است.
- مريد متوسل است و مدير متوكل است.
- مريد اهل مطالبه است مدير اهل مطالعه است.
- مريد مغلوب است مدير مقبول است.
- مريد ناقل است مدير ناطق است.
- مريد هنرپيشه است مدير هنرمند است.
- مريد اهل يادگاري است مدير اهل يادگيري است.
- مريد آرايش را دوست دارد مدير آرامش را دوست دارد.
- مريد اهل تمكن است و مدير اهل تمدن است.
- مريد افراد را بكار اجبار ميكند مدير به افراد در كار الهم مي بخشد.
- مريد وابسته به قدرت است ومدير وابسته به حسن نيت است.
- مريد مي گويد من مدير مي گويد ما.
- مريد خطا كار را افشا مي كند مدير روش اشتباه را نشان مي دهد.
- مريد مي گويد كار بايد انجام شود مدير مي داند كار را چگونه انجام دهد.
- مريد توقع احترام دارد مدير احترام را برمي انگيزاند

متأسفانه مريد فكر مي‌كند موفقيت يعني رسيدن به هدف اما مدير اعتقاد دارد موفقيت يعني رسيدن به نتيجه داخواه.

شاخص های اقتصادی از دیدگاه شاه عباس !

شاه عباس از وزير خود پرسيد: "امسال اوضاع اقتصادي كشور چگونه است؟"

وزير گفت: "شکر خدا، اوضاع به گونه اي است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند!"

شاه عباس گفت: "نادان! اگر اوضاع مالي مردم خوب بود مي بايست كفاشان به مكه مي رفتند نه پينه‌دوزان، چون مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند، بررسي كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم."

تحليل حكايت :
1) يك شاخص مناسب مي تواند در عين سادگي بيانگر وضعيت كل سازمان باشد.
2) در تحليل شاخص بايد جنبه هاي مختلف را بررسي نمود. گاهي بهبود ناگهاني يك شاخص بيانگر رشدهاي سرطاني و ناموزون سيستم است.

حکایتی از حکومت داری و مدیریت کورش کبیر

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت:

چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.

کورش گفت:

اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟

گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت:

برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.

سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کورش رو به کزروس کرد و گفت:

ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد

یک آیه از قرآن کریم و چند درس مدیریتی


إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾ ....سوره احزاب

خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود می ‏فرستند اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر او درود فرستيد و به فرمانش بخوبى گردن نهيد (۵۶)

وقتی این آیه رو می شنویم هممون ناخودآگاه یاد صلوات فرستادن می افتیم .اما تو همین یه آیه درس های مدیریتی زیادی نهفته .بله درسهای مدیرتی .

1-خدا می گه من به رسول(صل الله علیه و آله وسلم) صلوات می فرستم و بعد می گه ای کسانی که ایمان آورده اید بر او صلوات بفرستید.یعنی آقای مدیری که دستور می دی اول خودت.

2- فرشتگان که در عرش الهی هستند هم صلوات می فرستند .یعنی آقای مدیر اطرافیانت هم باید به قانون و دستوری که داده شده عمل کنند.

3-یصلون علی النبی ....یصلون فعل مضارعه یعنی دایم و مستمر بر رسول صلوات می فرستند ...یعنی آقای مدیر دستوری نتیجه بخشه و تاثیر گذاره که بصورت مستمر انجام بشه .

4-خداوند با لفظ یا اهل الذین امنوا افراد رو خطاب کرده نه با یا ایها الناس و ...یعنی آقای مدیر وقتی می خوای دستوری بدی حواست باشه ارث پدرت رو طلب نمی کنی ...با الفاظ محترمانه با مردم صحبت کن.

5-صلو علیه و سلموا تسلیما ....درود بفرستید و تسلیم او باشید ....این قسمت آیه مربوط به افرادیه که با مدیر کار می کنن می شه .یعنی با زبان قربان صدقه مدیر رفتن لازم نیست ...تسلیم او باش .

شما را چگونه مي شناسند؟

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود که اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهي وفاتش را بخواند!
زماني که برادرش لودويگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است. آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را مي‌خواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخکوب شد:
«آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترين سلاح بشري مرد!» آلفرد، خيلي ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آيا خوب است که من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟»

سريع وصيت نامه‌اش را آورد. جمله‌هاي بسياري را خط زد و اصلاح کرد. پيشنهاد کرد ثروتش صرف جايزه‌اي براي صلح و پيشرفت‌هاي صلح آميز شود. امروزه نوبل را نه به نام ديناميت، بلکه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزه‌هاي فيزيک و شيمي نوبل و ... مي‌شناسيم. او امروز، هويت ديگري دارد.


يک تصميم، براي تغيير يک سرنوشت کافي است!

ملا نصرالدين و بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي!!!

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند. دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
«اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»


منبع: كوئيلو، پائولو.


.
.
.
.
در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بده

آرزوی مــدیـــــر

شما چه آرزویی می کردید؟


يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند... يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه...


جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم... منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشي ناپديد ميشه...


بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه...
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن»!
نتيجه اخلاقي:

اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!

آتش گرفتن زندگي توماس اديسون

اديسون در سنين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار مي رفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد. اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني
به پسر اديسون اطلاع دادند كه آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتاً كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموران فقط براي جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به شكل مناسبي به اطلاع پيرمرد رسانده شود.
پسر با خود انديشيد كه احتمالاً پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با كمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند. پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: «پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني! حيرت آور است! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است. واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت. نظر تو چيست پسرم؟»
پسر حيران و گيج جواب داد: «پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟ چطور ميتواني؟ من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي!»
پدر گفت: «پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مأمورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد. در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم. الآن موقع اين كار نيست. به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت.»
توماس آلوا اديسون سال بعد مجدداً در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراعات بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع كرد.

تئوري شن

مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.

او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.

مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن»

مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.

بنابراین به او اجازه عبور میدهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.

یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟

قاچاقچی میگوید : دوچرخه!

بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند

چرانگرانيد...؟

چرانگرانيد...؟

تنها دو چيز وجود دارد كه موجب نگراني شما مي گردد. هر چيزي كه سلامتي را تضمين مي كند يا اين كه مريضتان مي كند. اما اگر سالم هستيد، تنها دو چيز وجود دارد كه موجب نگرانيتان مي شود. چيزهايي كه شما را دوباره سالم مي كند يا منجر به مرگتان مي گردد. اگر سالم شديد كه موردي براي نگراني وجود ندارد. اما اگر مرديد دو مورد براي نگراني وجود دارد. چيزهايي كه شما را به بهشت مي برند يا به جهنم. اگر به بهشت رفتيد، كه نگراني وجود ندارد، اما اگر به جهنم رفتيد آن قدر سرگرم دست دادن و خوش و بش كردن با رفقاي قديميتان مي شويد كه ديگر وقتي براي نگراني نخواهيد داشت. پس چرا نگرانيد؟

بعدش چه...؟

-بعدش چه...؟"

هنري فورد هر جمعه براي زنش از يك گلفروشي، گل مي خريد. يك بار از گل فروش پرسيد:"آقاي محترم، شما مغازه خوبي داريد. چرا يك شعبه ديگر نمي زنيد؟"

گل فروش گفت بعدش چي ...آقا؟"

فورد گفت:"بعد از مدتي، نيز چندين شعبه در ديترويت داير خواهيد كرد."

گل فروش گفت بعدش چه...آقا؟"

فورد گفت:" بعد هم در تمام آمريكا."گل فروش گفت:"بعدش ... چي آقا ؟"

فورد با عصبانيت گفت:"لعنت بر شيطان! بعد مي تواني راحت باشي."

گل فروش گفت:"همين حالا هم راحت هستم !"

فورد سرش را پايين انداخت و رفت.

مديريت در آندولند و ايندولند

 

آندولند: موفقيت مدير بر اساس پيشرفت مجموعه تحت مديريتش سنجيده مي شود.
ايندولند: موفقيت مدير سنجيده نمي شود، خود مدير بودن نشانه موفقيت است.
-
آندولند: مديران بعضي وقتها استعفا مي دهند.
ايندولند: عشق به خدمت مانع از استعفا مي شود.
-
آندولند: افراد از مشاغل پايين شروع مي كنند و به تدريج ممكن است مدير شوند.
ايندولند: افراد مدير مادرزادي هستند و اولين شغلشان در بيست سالگي مديريت است.
-
آندولند: براي يك پست مديريت، دنبال مدير مي گردند.
ايندولند: براي يك فرد، دنبال پست مديريت مي گردند و در صورت لزوم اين پست ساخته مي شود.
-
آندولند: يك كارمند ساده ممكن است سه سال بعد مدير شود.
ايندولند: يك كارمند ساده، سه سال بعد همان كارمند ساده است، در حاليكه مديرش سه بار عوضشدهاست.
-
آندولند: اگر بخواهند از دانش و تجربه كسي حداكثر استفاده را بكنند، او را مشاور مديريت ميكنند.
ايندولند: اگر بخواهند از كسي هيچ استفاده اي نكنند، او را مشاور مديريت مي كنند.
-
آندولند: اگر كسي از كار بركنار شود، عذرخواهي مي كند و حتي ممكن است محاكمه شود.
ايندولند: اگر كسي از كار بركنار شود، طي مراسم باشكوهي از او تقدير مي شود و پست مديريتجديدميگيرد.
-
آندولند: مديران بصورت مستقل استخدام و بركنار مي شوند، ولي بصورت گروهي و هماهنگ كارميكنند.
ايندولند: مديران بصورت مستقل و غيرهماهنگ كار مي كنند، ولي بصورت گروهي استخدام و بركنارميشوند.
-
آندولند: براي استخدام مدير، در روزنامه آگهي مي دهند و با برخي مصاحبه مي كنند.
ايندولند: براي استخدام مدير، به فرد مورد نظر تلفن مي كنند.
-
آندولند: زمان پايان كار يك مدير و شروع كار مدير بعدي از قبل مشخص است.
ايندولند: مديران در همان روز حكم مديريت يا بركناريشان را مي گيرند.
-
آندولند: همه مي دانند درآمد قانوني يك مدير زياد است.
ايندولند: مديران انسانهاي ساده زيستي هستند كه درآمدشان به كسي ربطي ندارد.
-
آندولند: شما مديرتان را با اسم كوچك صدا مي زنيد.
ايندولند: شما مديرتان را صدا نمي زنيد، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمي دهد.
-
آندولند: براي مديريت، سابقه كار مفيد و لياقت لازم است.
ايندولند: براي مديريت، مورد اعتماد بودن كفايت مي كند.

شما در كجا زندگي ميكنيد؟ نظر دهيد!

شیشه های کسب و کار شما کدامند؟


جان ساندرلند، مدیر عامل سابق یکی از شرکت‌های محصولات غذایی در آمریکا، در
مقابل استدلال مدیرانش مبنی بر اینکه می‌توان یا فروش را افزایش داد یا حاشیه
سود را، و نه هر دو را، با یک تمثیل پاسخ می‌داد. او زمانی را به مدیر یادآوری
می‌کرد که انسان‌ها در کلبه‌های گلی زندگی می‌کردند و در تلاش بودند که هم
کلبه را گرم نگاه دارند و هم از نور خورشید در داخل کلبه بهره ببرند: یک سوراخ
در دیوار کلبه باعث می‌شد بتوان از نور روز استفاده کرد اما سرما هم به درون
کلبه راه می‌یافت؛ بستن سوراخ باعث می‌شد درون کلبه گرم شود اما کاملاً تاریک
باشد. اختراع شیشه داشتن همزمان گرما و نور را امکان پذیر کرد. او سپس
می‌پرسید: «شیشه کجاست؟»

کش شلوار

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته،
يهو ميبينه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خيلی شاكی ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد!
ديگه پاک قاطی می کنه با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه.
همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!!
طرف كم مياره، ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده . خلاصه دوتایی واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه :
والله ... داداش... خدا پدرت رو بيامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!
نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان! به کدام مدیر گیر کرده...!

قرار مهم

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ درجه ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱درجه۳۷ هستید.
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟" مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد!!